loading...

زوایا

سرکشی به زوایای پنهان کتاب، ادبیات و فرهنگ

بازدید : 3
پنجشنبه 8 اسفند 1403 زمان : 10:56
آرشیو نظرات
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

زوایا

در خویش فرو رفته ز حالی که نداریم
بی‌حوصله از قال و مقالی که نداریم

هر روز به نابودی آن روز بکوشیم
از وحشت تبدیل به سالی که نداریم

یک عمر دویدیم پی عشق و ندیدیم
هم‌پای گریزان چو غزالی که نداریم

یک عمر اگر دیر رسیدیم عجب نیست
محدود به تنگیِّ مجالی که نداریم

ما را به رقابت نبود رغبت از این رو
شرمنده نباشیم مدالی که نداریم

بخشیم چو حاتم همه را مال فراوان
یا سکه‌ی زر از پر شالی که نداریم

کس عاشق ما نیست که هم ساده و صافیم
بر چهره‌ی خود نقطه‌ی خالی که نداریم

در عالم احساس به اوجی نپریدیم
چون اوج بگیریم ز بالی که نداریم؟

مستیم ز قول و غزل خواجه‌ی شیراز
یابیم مگر قرعه‌ی فالی که نداریم

بازدید : 4
دوشنبه 5 اسفند 1403 زمان : 11:01
آرشیو نظرات
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

زوایا

ما با حسینحرف دل خود زدیم و بس
با پای دل به دیدن او آمدیم و بس


هر دم مصیبتی به دل ما رسیده است
ذکر حسین بوده به دل‌ها ندیم و بس


این قصه‌ی ارادت ما حرف تازه نیست
ما بنده‌ایم بهر حسین از قدیم و بس


ما با حسینگفتنمان پیر می‌شویم
در طول عمر خویش بدین مسندیم و بس


ما نوکران حلقه به گوش ولایتیم
در این ره شریف جد اندر جدیم و بس


با تربت حسین به سجده نهیم سر
این‌گونه در اطاعت آن سرمدیم و بس


آری، خدای را بپرستیم با حسین
هر چند پیروان ره احمدیم و بس


خواهیم تا شفیع شود روز حشر چون
با نامه‌ی سیاه سراسر بدیم و بس


گر نام او به لوح دل ما نباشد، آه
در امتحان سخت الاهی ردیم و بس

بازدید : 5
جمعه 2 اسفند 1403 زمان : 11:56
آرشیو نظرات
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

زوایا

احترام به سلایق مختلفهمگان

اگر چه در عرصه‌ی نظر مورد اتفاق اکثریت قریب به اتفاق مردم است

اما عملاً چنین نیست

و بیشتر مردم نمی‌توانند آن را رعایت کنند.

دیروز با دو نفر از دوستان در خصوص همین موضوع صحبت می‌کردم.

دوستان اصرار داشتند

که ما باید هنر «خوب» را ترویج کنیم

و از ترویج هنر «بد» جلوگیری.

من می‌گفتم هنر خوب و بد نداریم.

هر کس سلیقه‌ای دارد.

شاید آن چیزی که از دید ما بد است

از دید دیگری خیلی هم خوب باشد.

دوستان می‌گفتند:

«پس تکلیف اخلاق چه می‌شود؟»

و سریع رفتند به تهِ طیف:

«اگر کسی لخت به خیابان بیاید، چه؟»

من سعی کردم تکلیف محتوا را از فرم جدا کنم.

در حقیقت بحث ما از آنجا شروع شد

که دوستان از این که فضای هنر به ابتذال کشیده شده است

نگران بودند.

می‌گفتند که صحنه‌ی تئاتر محل گفتگوها و نمایش‌های سطحی و مبتذل شده است.

گفتم:

«آیا ما در گذشته‌ی خود نمایش روحوضی و سیاه‌بازی و بقال‌بازی و ...

که سرشار از اشارات جنسی و متلک و تکه‌پرانی بوده است، نداشته‌ایم؟

آیا ما در حفظ و ترویج هنر عامیانه نمی‌کوشیم؟»

گفتند که بله اما آن فرق می‌کرد.

آن مربوط به آن زمان بود.

من اما بر این باور بودم که در همه‌ی زمان‌ها

هنر در سطح‌های مختلف وجود داشته است

و هر سبک هنری طرفداران خودش را داشته است.

چرا ما باید بنا بر دید خود یکی را دوست بداریم و خوب بنامیم

و دیگری بد بدانیم و طرد کنیم؟

مسلماً سطح کیفی آثار هنری با هم متفاوت است

و ما می‌توانیم آن را تشخیص دهیم

اما با سبک‌ها نمی‌توانیم گزینشی رفتار کنیم.

ممکن است موسیقی رپ

که مبنای اعتراضی و خشمگین دارد

و سرشار از الفاظ مبتذل است

به سلیقه‌ی ما خوش نیاید.

آیا مجازیم که کلاً از رواج آن جلوگیری کنیم

یا سانسورش کنیم؟

البته در خود رپ،

رپ با کیفیت

و رپ سخیف داریم

که سطح‌شان با هم متفاوت است.

در خصوص محتوا اما بحث فرق می‌کند.

هر اثر هنری با کیفیت و سطح بالا و فاخری هم می‌تواند محتوای غیراخلاقی داشته باشد.

مثلاً به ترویج ترور یا خودکشی یا جامعه‌ستیزی بپردازد.

اینجاست که ما می‌توانیم

قضاوت انجام دهیم

و خوب و بد مشخص کنیم

اما در مورد فرم چنین چیزی امکان‌پذیر نیست.

البته ما تاجایی که بتوانیم

از هنر با کیفیت دفاع خواهیم کرد

و از هنر بی‌کیفیت

سطحی و مبتذل نه.

در این شکی نیست.

اما همان هم برای خود طرفداران خاصی دارد.

همگان نمی‌توانند

هنر فاخر را برگزینند.

اصلاً نمی‌توانند با آن ارتباط برقرار کنند.

هر کس برای خودش سطحی دارد

که بر اثر خانواده و محیط و تحصیلات و ... او به وجود آمده است.

ما اگر نوعی از هنر را برتر

-و نه بهتر-

می‌دانیم،

می‌توانیم

هوش هنری شخص را پرورش دهیم

تا به آن گرایش پیدا کند.

فقط همین.

این نظر من بود

اما نمی‌دانم چقدر توانستم دوستان را قانع کنم.

بازدید : 3
پنجشنبه 1 اسفند 1403 زمان : 11:46
آرشیو نظرات
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

زوایا

در زندگی فشار نباید خورد
در زندگی فشار نباید داد


می‌گفت از محبت و دلداری
این گفته را همیشه به من استاد


می‌گفت و باز روز دگر تکرار
می‌کرد تا مرا نرود از یاد


می‌گفت گر که این شودت عادت
از درد و غم همیشه شوی آزاد


عاقل کسی که هیچ فشار نخورد
بر جان دیگران هم فشار نداد


اما گذشت روز و شب و در پی
افکار خوب رفت همه بر باد


خوردیم تا دماغ فشار از حرص
دادیم بس فشار به هر همزاد


کردیم صد هزار ستم از جهل
دیدیم صد هزار غم و بیداد


بردیم آبروی خود از غفلت
دادیم آبروی کسان بر باد


دیدیم عاقبت که چه شد احوال
بر ما چه حال و روز فروافتاد


ای کاش گوش‌مان شنوا می‌شد
بر پند پیر فاضل نیک‌نهاد

بازدید : 5
دوشنبه 28 بهمن 1403 زمان : 10:56
آرشیو نظرات
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

زوایا

همه‌ی ما انسان‌ها

هر کدام

قلمبه‌ی استعدادیم.

همگی اِندِ هوش

ذکاوت

اخلاق

هنر

فهم

و شعوریم.

اگر به جایی نرسیده‌ایم

چون قدرمان را ندانسته‌اند.

باید یکی پیدا می‌شد

که استعداد ما را کشف کند

و ما را برساند به آنجا که لیاقت‌اش را داریم.

اما حیف

چنین اتفاقی نیفتاده است

و به همین دلیل

ما هیچ ... نشده‌ایم.

نود و نه ممیز نود و نه درصد انسان‌ها این گونه‌اند.

الباقی که به جایی رسیده‌اند

چون شانس آورده‌اند.

کسی پیدا شده که آنها را پیدا کرده است

کشف کرده است

و گوهر وجود آنها را برای دیگران به نمایش گذاشته است.

هر چند چنین استدلالی

بیش‌تر به نوعی بهانه‌تراشی

برای لاپوشانی کردن ضعف‌های انسان شبیه است

اما گاهی واقعاً درست است.

چه بسیار انسان‌های بااستعداد و پرتلاشی بوده‌اند

و هستند

که قدر ندیده‌اند

و گمنام و بی‌نشان

زیسته و مرده‌اند.

در عین حال چه بسیار افراد انگل بی‌استعدادی که

از سر شانس یا اتفاق در معرض شهرت و مکنت و قدرت

قرار گرفته‌اند.

به هر حال اوضاع دنیا این گونه است.

دیگر به خودمان برمی‌گردد که چه مسیری انتخاب کنیم.

دست روی دست بگذاریم تا کسی پیدا شود

و ما را پیدا کند

یا تلاش‌مان را بکنیم

و امید به کشف شدن داشته باشیم

یا خودمان خودمان را پیدا کنیم

و به دیگران نیز بنمایانیم.

بازدید : 6
سه شنبه 15 بهمن 1403 زمان : 11:46
آرشیو نظرات
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

زوایا

سال‌ها بین مردم شایع شده بود

که علم و دانش خیلی مهم است

علم منبع ثروت و اخلاق و هر چیز به‌دردبخور دیگر شمرده می‌شد

و به تبع این اندیشه

مدرک تحصیلی چیز خیلی خوبی بود.

کم کم این اندیشه

تبدیل به مدرک‌گرایی

و تحصیلات دانشگاهی

نشان شخصیت افراد محسوب شد.

در این که دانش مهم

و دانش آموختن لازم است

شکی نیست.

معمولاً در روزگار ما

افراد از سن پایین شروع به درس خواندن می‌کنند

و پا به وادی کسب دانش می‌گذارند

و تا جایی که بشود

و بتوانند

این مسیر را پیش می‌روند.

اما دیدگاه‌ها نسبت به شکل و نوع دانش آموختن دیگر تغییر کرده است.

دیگر دانش محض

خصوصاً اگر مبتنی بر مدرک صرف باشد

چندان جای‌گاهی ندارد.

یعنی اصولاً به دردی نمی‌خورد.

جهان به سوی عمل‌گرایی پیش می‌رود.

اگر شما هیچ مدرکی نداشته باشید

اما بلد باشید

کاری را به نحو احسن انجام دهید

سرِ دست می‌برندتان.

چه کاری باشد که نیازهای روزانه را برطرف می‌کند

و چه کار هنری و ذوقی

و حتی خود کار علمی.

مثال‌های متعدد می‌توانم بزنم.

الان دانش‌ها هم وابسته به کاربلد بودندارندگان‌شان هستند.

مثلاً شما بهترین دانش روان‌شناسی را داشته باشید

اما نتوانید روان‌شناسانه کسی را درمان کنید

هیچ فایده‌ای ندارد.

محدوده‌ی تدریس بسیار کوچک و کم‌ارزش است.

بر عکس اگر ذاتاً آدم روان‌شناسی باشید

و بتوانید طوری مردم را یاری ربرسانید

که روان‌رنجوری‌شان را کنار بگذارند

و زندگی بهتری داشته باشند،

کارتان سکه است.

به همین خاطر است که مدام نظام روان‌شناسی پیام می‌دهد

که به فلان اشخاص برای درمان مراجعه نکنید

اینها دارای شماره نظام روان‌شناسی نیستند

اما مردم باز هم مراجعه می‌کنند.

در عالم هنر که وضع شدیداً این گونه است.

شما بلد باش در فیلم خوب بازی کنی

و تیپ و قیافه‌ی مخاطب پسند داشته باش.

در حالی که هزاران دانش‌آموخته‌ی بازیگری در صف هستند

شما از همه‌ی آنها جلو می‌زنید.

در مباحث یکی از اساتید برجسته‌ی عرفان شنیدم که می‌گفت

ما از نظر عرفان نظری خیلی بالا هستیم

اما اگر کسی یک بند انگشت مکاشفه داشته باشد

با سر به استقبالش می‌رویم.

ببینید که حتی در عالم عرفان هم کاربلد بودن،

کار عملی چه جای‌گاهی دارد.

دیگر وارد مثال از بازار و کسب و کار نمی‌شوم.

آری،

در مدرسه و دانشگاه خیلی چیزها به ما آموخته‌اند.

چیزهای به‌دردبخوری هم آموخته‌اند.

اما بسیاری از آموخته‌های ما در حد دانش نظری باقی مانده است.

یا آن آموخته‌ها قابلیت تبدیل به عمل ندارند

یا ما توانایی تبدیل آنها به عمل را نداریم.

این مسئله غیرطبیعی نیست.

به همین لحاظ همواره لازم است انسان‌ها در کنار دانش نظری خود

گام‌هایی هم در وادی عمل بزنند.

مثلاً در کنار درس‌خواندن در بازار هم به کسب و کار بپردازند

یا کدنویسی کنند

یا نواختن یک ساز را یاد بگیرند

یا حداقل در فضای مجازی به کسب تجربه‌های عملی بپردازند

یعنی فقط وقت خود را از بین نبرند

بلکه بتوانند از این فضا درآمدی کسب کنند

و امثال اینها.

شاید همین راه‌ها و کارهای حاشیه‌ای

مسیر زندگی فرد را عوض کنند

و شور و نشاط و انگیزه‌ی اصلی زندگی او شوند.

برچسب ها کاربلد بودن,
بازدید : 6
سه شنبه 15 بهمن 1403 زمان : 10:36
آرشیو نظرات
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

زوایا

خدا کیفر دهد هر مال مردم‌خوار را بی‌شک
کُنَد کین‌خواهیِ مظلومِ بی‌آزار را بی‌شک

اگر گاهی کشد آهی ز دل مظلوم، از غیرت
بدرّد سینه‌ی آن ظالم بدکار را بی‌شک

ز کردار کسی غافل نباشد حق و می‌گیرد
تقاص خلق از هر شخص لاکردار را بی‌شک

ز حدّ خود اگر بیرون نهد پای‌اش، شود تنبیه
کند تنبیه با شدت تجاوزکار را بی‌شک

مدام از سوی خالق می‌رسد اخطار بر مردم
زیان‌کار آن که نشنیده است آن اخطار را بی‌شک

اگر چه سال‌ها پوشانده جرم ظالمی‌ناگه
ببینی پرده‌در آن خالق ستّار را بی‌شک

به پایان می‌رسد عمر و به وقت عالم عقبا
درون آتشش بینند کج‌رفتار را بی‌شک

رساندم حرف خود، گردی سعادتمند در گیتی
اگر کردی عمل مضمون این هشدار را بی‌شک

بازدید : 5
دوشنبه 14 بهمن 1403 زمان : 11:26
آرشیو نظرات
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

زوایا

اگه یکی طاقت‌اش بیشتره

و بیشتر دوام میاره

دلیلی نمی‌شه

که حتماً لازم باشه

بقیه هم مثل اون

و به اندازه‌ی اون

دوام بیارن.

طاقت آدم‌ها با هم فرق داره.

شرایط‌شون هم با هم فرق داره.

نه می‌شه آدم‌ها را با هم مقایسه کرد

و نه می‌شه از همه به یک اندازه انتظار داشت.

یه آدم

تا نود سالگی داره کوشش می‌کنه

هر چند نتیجه‌ی خیلی خوبی هم نگرفته باشه

اما باز هم دست از تلاش برنمی‌داره.

در عوض یکی دیگه تو بیست سالگی

با این که هنوز اول راهه

می‌بینه نمی‌تونه بیشتر از این ادامه بده.

می‌بُره.

وا می‌ده.

کم میاره.

باید چی کار کنه؟

بیشتر از این نمی‌کشه.

هر انتظاری ازش بی‌جاست.

بله می‌دونم

بعضی‌ها

تنبل هستند

یا خودشون را به موش‌مردگی می‌زنند.

اما بعضی دیگه واقعاً کشش کشیدن بار زندگی را ندارند.

شما فکر کنید

یک آدم با دو متر قد

و چهار ستون بدن سالم

زیبارو

باهوش

با روابط اجتماعی بالا

که در یک خانواده ثروتمند

و اهل دانش به دنیا اومده

و یک آدم کوتاه قد

کم‌هوش

که از پدر و مادری معتاد و بی‌سواد به دنیا اومده

آیا شرایط‌شون

یک جوره؟

آیا می‌شه هر دو را به یک چشم نگاه کرد.

همین جامعه‌ای که از هر دو انتظار یکسان داره

حاضره به یکی با جون و دل دختر بده

و از دیگری فرار می‌کنه.

بله

جامعه توقع‌های بی‌جا داره.

سواره هم خبر از پیاده نداره.

اجتماع همه را با هم با یک متر و معیار مقایسه می‌کنه

و از هر دو تاشون

یک نتیجه‌ی مشابه می‌خواد.

از هر دو می‌خواد یک زندگی عالی بسازند

خانواده‌دوست باشند

روح و روان سالم داشته باشند

خوب درس بخونند

و دوستانی در سطح بالا پیدا کنند.

اما این نشدنیه.

اون‌ها هر کدوم شرایط ویژه‌ی خودشون را دارند

و مطمئناً زندگی‌های متفاوتی خواهند داشت.

ناگفته پیداست

که آخر و عاقبت هر کدوم چی می‌شه.

البته باید از استثناها بگذریم.

هر چند فکر می‌کنم استثناها هم شرایط سازنده‌ای داشته‌اند

وگرنه استثنا نمی‌شدند.

متأسفانه چه بخوایم

و چه نخوایم

یک بی‌رحمی‌نهادینه‌شده در جامعه وجود داره

که انسان‌ها را تا مرز خُرد و له شدن پیش می‌بره.

هیچ ملاحظه‌ای هم نداره.

به نظرم ذات زندگی اینه.

ما فقط خودمون هستیم که می‌تونیم از خودمون حمایت کنیم.

هر کس فقط خودش.

تنهای تنها.

حتی پدر و مادر هم تا یه حدی حامی‌هستند.

بقیه‌اش روی دوش خود اون فرده.

امیدوارم

حداقل رعایت اخلاقیات بیشتر از پیش در جامعه رواج پیدا کنه

و انسان‌ها بیشتر از قبل مراعات هم را بکنند

و توقعات‌شان متناسب با شرایط افراد باشه

تا لااقل بار اضافی روی دوش دیگران نباشند.

با مشارکت در ایجاد جامعه‌ی آرام و کم‌توقع

«قضاوت‌نکن»

باعث می‌شه خود ما هم

به عنوان به وجودآورندگان‌اش

زندگی آرام‌تری داشته باشیم.

از طرف دیگر هم باید

خود انسان‌ها توقعات‌شان از خودشان واقعی و منطقی باشه

بفهمند تا کی و و کجا باید از خودشون توقع داشته باشند

و باید تلاش کنند

و از چه حدی به بعد تلاش بیشتر

فقط باعث نابودی اونها می‌شه و نتیجه‌ی مثبتی نداره.

بتونند جوری برنامه‌ریزی کنند که زیر فشار جامعه روح و روان‌شان زجر نکشه

و آسیب نبینه.

شاید این حرکت دوطرفه زندگی را آسون‌تر کنه.

بازدید : 13
جمعه 11 بهمن 1403 زمان : 12:22
آرشیو نظرات
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

زوایا

در سریال هشت نمایش که در پست قبلی راجع به آن حرف زدم

گفتم که داستان سریال

نمونه‌ی کوچکی از جهان ما را به نمایش می‌گذارد.

تا اینجا

بدذاتی انسان‌ها

رقابت بین آنها

حسادت‌ها

و از سوی دیگر

مهربانی‌ها

یاری‌رسانی‌ها

و تدبیرگری‌ها را

شاهد هستیم.

مدام رقابتی بین خوبی و بدی می‌بینیم.

این رقابت بسیار آشکار نمایش داده می‌شود.

چیزی که در جهان واقع خیلی آشکار نیست.

در جهان واقع ما به راحتی نمی‌توانیم بفهمیم

چه کسی خوب

و چه کسی بد است.

البته خوب و بد مطلق هم به ندرت یافت می‌شوند.

در حقیقت نمی‌توانیم بفهمیم

چه کسی چه درجه‌ای از خوبی

و چه کسی چه درجه‌ای از بدی دارد.

خوب این یک سریال نمایشی

با زمانی محدود است

و طبیعی است

که وضوح بیشتری به قضایا بدهد.

تا اینجا مشکلی نیست.

اما نکته‌ی دیگری که در این سریال روی اعصاب من است

این است

که آدم‌های بد

حتی اگر تعدادشان اندک باشد

پشت هم را دارند.

به هم کمک می‌کنند

و یاری‌رسان یکدیگر برای رسیدن به اهداف شوم‌شان هستند.

اما خوب‌ها، نه.

یعنی در بعضی اتفاقات

با این که حتی عِده و عُده‌ی خوب‌ها بیشتر است

به علت این که با هم هماهنگ

یا همدل

نیستند

یا هستند اما جرأت عمل ندارند

یا به هر دلیل مسخره‌ی دیگری،

به عنوان یک نیروی واحد وارد عمل نمی‌شوند

تا در برابر بدها

قد علم کنند.

این مسئله خیلی برای‌ام آزاردهنده است

و پذیرفتن‌اش سخت.

به نظرم غیرواقعی می‌آید.

احساس می‌کنم در جامعه‌ی واقعی این طور نیست.

اما این فقط یک حس است.

هنوز نمی‌دانم

آیا در جهان واقع هم همین طور است یا نه.

خدا خدا می‌کنم که این طور نباشد.

بازدید : 12
پنجشنبه 10 بهمن 1403 زمان : 14:22
آرشیو نظرات
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

زوایا

در ابتدا بگویم که من میانه‌ی چندان خوبی با ادبیات و سینما و دیگر هنرهای جنوب شرق آسیا ندارم.

چه ژاپن

چه چین

چه کره

و بقیه امثال آنها.

در این میان یک استثنا نوشته‌های‌هاروکی موراکامی

نویسنده‌ی مشهور ژاپنی است

و دیگری سریال بازی مرکّب.

اما به تازگی مشغول دیدن سریال دیگری هستم به نام

the 8 shows

یا هشت نمایش.

واقعاً باعث تعجب من است که چگونه می‌توان این همه مفاهیم

فلسفی

اجتماعی

فرهنگی

و روان‌شناختی را

طی داستانی نه چندان بلند

به شکل 8 قسمت حدود 40 دقیقه‌ای جای داد.

سازندگان این سریال

مجموعه‌ی این مفاهیم را به صورتی در این مجموعه جای داده‌اند

که واقعاً جا دارد در تحلیل آن کتابی نوشته شود.

ای کاش خودم توانایی و حال و حوصله‌ی این کار را داشتم

و چنین کتابی می‌نوشتم.

نمی‌خواهم داستان را لو بدهم

کل داستان را می‌شود در چند جمله تعریف کرد.

مسابقه‌ای بین هشت نفر

که فقط باید در ازای فروش زمان (عمر خود) در ازای هر دقیقه مبالغ متفاوتی دریافت کنند.

این که برای اضافه کردن این زمان برای کسب پول بیشتر

و هزینه کمتر

چه اختلافاتی پیش می‌آید

و چه کشمکش‌هایی بر اساس روان‌شناسی افراد

جایگاه طبقاتی آنها

منافع شخصی

و ویژگی‌های جسمی‌و جنسی آنها رخ می‌دهد

عیناً نمونه‌ی کوچکی است از آن چه در جهان واقعی زندگی انسان‌ها را شکل می‌دهد.

وجود شانس و اقبال

جبر و اختیار

طمع و حسد

مرام و معرفت

مهربانی و خشم

زیرکی

برنامه‌ریزی و هدف‌گزاری

و چند مفهوم دیگر

بین این هشت نفر

و در خلال رفتارشان

در این سریال

بسیار زیبا کالبدشکافی شده است.

پیشنهاد می‌کنم ببینید.

تعداد صفحات : -1

آمار سایت
  • کل مطالب : 0
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • بازدید امروز : 57
  • بازدید کننده امروز : 49
  • باردید دیروز : 1
  • بازدید کننده دیروز : 2
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 60
  • بازدید ماه : 62
  • بازدید سال : 471
  • بازدید کلی : 497
  • کدهای اختصاصی