در سریال هشت نمایش که در پست قبلی راجع به آن حرف زدم
گفتم که داستان سریال
نمونهی کوچکی از جهان ما را به نمایش میگذارد.
تا اینجا
بدذاتی انسانها
رقابت بین آنها
حسادتها
و از سوی دیگر
مهربانیها
یاریرسانیها
و تدبیرگریها را
شاهد هستیم.
مدام رقابتی بین خوبی و بدی میبینیم.
این رقابت بسیار آشکار نمایش داده میشود.
چیزی که در جهان واقع خیلی آشکار نیست.
در جهان واقع ما به راحتی نمیتوانیم بفهمیم
چه کسی خوب
و چه کسی بد است.
البته خوب و بد مطلق هم به ندرت یافت میشوند.
در حقیقت نمیتوانیم بفهمیم
چه کسی چه درجهای از خوبی
و چه کسی چه درجهای از بدی دارد.
خوب این یک سریال نمایشی
با زمانی محدود است
و طبیعی است
که وضوح بیشتری به قضایا بدهد.
تا اینجا مشکلی نیست.
اما نکتهی دیگری که در این سریال روی اعصاب من است
این است
که آدمهای بد
حتی اگر تعدادشان اندک باشد
پشت هم را دارند.
به هم کمک میکنند
و یاریرسان یکدیگر برای رسیدن به اهداف شومشان هستند.
اما خوبها، نه.
یعنی در بعضی اتفاقات
با این که حتی عِده و عُدهی خوبها بیشتر است
به علت این که با هم هماهنگ
یا همدل
نیستند
یا هستند اما جرأت عمل ندارند
یا به هر دلیل مسخرهی دیگری،
به عنوان یک نیروی واحد وارد عمل نمیشوند
تا در برابر بدها
قد علم کنند.
این مسئله خیلی برایام آزاردهنده است
و پذیرفتناش سخت.
به نظرم غیرواقعی میآید.
احساس میکنم در جامعهی واقعی این طور نیست.
اما این فقط یک حس است.
هنوز نمیدانم
آیا در جهان واقع هم همین طور است یا نه.
خدا خدا میکنم که این طور نباشد.
چطور طلاق بگیرم تضمینی و فوری