غربال محبتت مرا بیخته است
در من هوسی دگر برانگیخته است
جز تو به کسی نظر ندارم که خدا
در دامن من عشق تو را ریخته است
من از تو جدایی نتوانم هرگز
ذرات وجودم به تو آمیخته است
با مهر و ادب مرا ز خود میرانی
رفتار تو بس نکو و فرهیخته است
از کوی تو بیرون نروم گر چه رقیب
شمشیر برای قتلم آهیخته است
گر بر سر دار هم روم مشکل نیست
تمثال تو بر گردنم آویخته است