پدربزرگ مادریام
یعنی پدر مادرم
سواد نداشت.
از لحاظ اقتصادی هم چندان وضع خوبی نداشت.
هر چند به نظرم از نظر هوش و استعداد کمبودی نداشت
اما بنا به عللی که تقریباً بر همگان مشخص بود
و به دوران کودکیاش
و مصیبتهای یتیمیبرمیگشت
در کار و زندگی انسان موفقی نبود.
در عین حال انسانی شدیداً مذهبی بود.
حلال و حرام سرش میشد.
مؤذن مسجد محل بود.
زمانی با برادرش که آن یکی پدربزرگم باشد
هیئت عزاداری داشتند.
هیئت جابر بن عبدالله انصاری
در مسجد کازرونی محله نو خواجوی اصفهان.
با روحانیون زیادی ارتباط داشت
و خاطرات شیرین و شنیدنی کم نداشت.
به ویژه شیفتهی حاج آقا رحیم ارباب بود.
پای منبر علمای زیادی نشسته بود
و احکام دین را خوب میدانست.
در مغازهی محقرش عکس علما را بالای سرش چسبانده بود
از آیت الله خویی
تا آیت الله خمینی
آیت الله منتظری
و حتی آیت الله طاهری
امام جمعهی اصفهان.
توجه داشته باشید
که آن موقع همهی اشخاص فوق
برای عموم محترم
و همعقیده و همعمل شمرده میشدند
و مثل حالا در ذهنها تفکیک شده نبودند.
اصولاً فکر نمیکنم بینش سیاسی خاص داشت.
پیرو امام و ولایت فقیه بود.
جبهه رفته بود
و کمیجانبازی هم داشت
که از مزایای آن استفاده نمیکرد.
فکر کنم شمای کلی و واضحی از ایشان به دست داده باشم.
یک آدم مذهبی ساده و معمولی
با علایق دینی پررنگ و پیگیر.
از جمله روحانیونی که دوست پدربزرگم بود
شخصی بود به نام
شیخ مهدی
که امام جماعت همان مسجد کازرونی بود.
این مسجد بعدها بارها تغییر نام داد.
بعد از انقلاب
-زمان بچگی ما-
شد مسجد وحدت.
بعدتر بازسازی شد
و الآن نامش مسجد صاحب الامر است.
دلیل این همه تغییر را نمیفهمم.
شیخ مهدیهم آدم ساده و بیشیله پیلهای بود
و فکر کنم حتی فقیر.
من اطلاعات زیادی از او ندارم.
در دوران کودکی من
-در دههی شصت-
فوت شد.
حتماً از پدرم و مادربزرگم و داییهایم اطلاعات بیشتر میتوانم به دست آورم.
مجلس ترحیم او را در مسجد کازرونی به خاطر دارم.
اما آن چه در ذهنم مانده
بیشتر خاطرهی حضور او در خانهی پدربزرگم است.
پدربزرگم با این که وضع خیلی خوبی نداشت
و پرعائله بود
هر از گاهی
شیخ مهدیرا برای ناهار یا شامیبه منزلش دعوت میکرد.
یادم است مادرم میگفت:
شیخ مهدیکوکو قندی دوست دارد
و برای همین فکر کنم اغلب اوقات برای او کوکوقندی تدارک میدیدند.
خاطرات دیگری هم دربارهاش شنیده بودم.
مثلاً این که وقتی به حج واجب رفته بود
روز عرفه گم میشود
میرود روی جبل الرحمه مینشیند گریه میکند
تا ... .
شیخ مهدینزدیکترین حضور خانوادگی من و خانوادهام
با یک روحانی
-آخوند- است.
بعدها از لحاظ تحصیلی و شغلی با روحانیون زیادی شانا شدهام
و ارتباط پیدا کردهام
اما آن حضور دوستانه و نزدیک و رو در رو دیگر برایم تکرار نشد.