loading...

زوایا

سرکشی به زوایای پنهان کتاب، ادبیات و فرهنگ

بازدید : 0
جمعه 18 ارديبهشت 1404 زمان : 12:31
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

زوایا

به هر کی رو بدی روزی تو را تا ته جرت می‌ده
همه حتی رفیقی که دمادم ساغرت می‌ده

اگه پیکی می‌زد وِردش سلامت بود و بی‌دردی
بهت سالار می‌گفت و حالا درد سرت می‌ده

همش مثل داداش بودی براش هر کار می‌کردی
تو سلطان بودی و حالا عذاب خاطرت می‌‌ده

جلوی روی تو قربون می‌رفت هفت جد و آبادت
ولی حالا می‌فهمی‌فحش‌ها پشت سرت می‌ده

نگفتی کمتر از گل هیچ‌وخ با اون و با بی‌شرمی
می‌ایسته صاف توی روتو فحش مادرت می‌ده

همش می‌رفت قربون دو چشم و صورت ماهت
الان در وصف تو شرحی ز شکل عنترت می‌ده

گرفتی دستشو بیرون کشیدیش از کثافت‌ها
بخوای حالا که راحت شی ز غم‌ها کاترت می‌ده

تو بودی کفتر جلدی که روی بوم اون بودی
ولی آخر بدون هیچ احساسی پِرِت می‌ده

بازدید : 0
پنجشنبه 17 ارديبهشت 1404 زمان : 15:41
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

زوایا

نبودم شانه‌ای تا سر گذارد روی من یاری
نبوده شانه‌ای تا سر گذارم روی آن باری

نه یار من کسی بوده، نه من یار کسی بودم
نه بهر دوستی دستی، نه معشوقی، نه دلداری

اگر سویم نیاید هیچ‌کس غم نیست، آید هم
نه اصراری برای دوستی دارم، نه انکاری

نه عاشق‌پیشه‌ام، نه دورم از مُلک محبت‌ها
نه خندانم ز خوبی‌ها، نه در سختی کنم زاری

نه آرامم، نه در خشمم، نه شادم من، نه غمگینم
نه آزاری پذیرم از کسی، نه دارم آزاری

ندادم دل به کس، اما کسی هم دل به من نسپرد
برای زیستن با مردمان دل‌دادم اجباری

مرا قلبیست خالی از همه، پرسی گر احوالم
جوابت را نه با لا گویم و نه با نعم، نه خیر، نه آری

اگر پرسی که فکرم چیست، کارم چیست، بارم چیست؟
پریشان‌خاطری، شوریده‌حالی، ناخوش‌افکاری

چرا این‌گونه‌ام؟ زیرا که دنیا نیست بر کامم
گریزانم از این دنیا از این سختی، از این خواری

سر جنگ است با دنیا مرا؟ نه، لیک بیزارم
ز کار و بار این دنیای بی‌قانون تکراری

چرا باید بماند حال مالامال از اندوه
پر از حزن و ملال و درد و رنج، از مهر و عشق عاری؟

بچرخ‌‌‌ای چرخ تا جایی که خواهی چرخ تو چرخد
ولی ما را نگردد حال خوش زین چرخ عصّاری

بازدید : 0
پنجشنبه 17 ارديبهشت 1404 زمان : 10:36
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

زوایا

در سوگ خواهرزاده‌ی همسرم

مرگ آمدبه در خانه‌ی ما در زد و رفت
یک پری‌دخت ز کاشانه‌ی ما پر زد و رفت

گُرده‌ی ما که ز سنگینی غم‌ها خم بود
مرگ پیش آمد و بی‌حوصله خنجر زد و رفت

سرو قدّان نرهند از تبر مرگ و کنون
آمد و تیشه به اندام صنوبر زد و رفت

عقده‌ها بود به دل، باز نمی‌شد تا مرگ
تا کند عقده‌گشایی دو سه نِشتر زد و رفت

آسمان بود مجالی به پریدن‌هایش
شعله‌ای بر پر رقصان کبوتر زد و رفت

مهلت عمرِ دو روزه فقط این بود که دوست
آمد اینجا و لبی بر سر ساغر زد و رفت

ساز دل کوک نباشد چو نباشد دلدار
چه شد این دلبر ما نغمه‌ی دیگر زد و رفت

عمر ما نیست به جز دفتری از خاطره‌ها
آتشی آمد و در نامه و دفتر زد و رفت

بازدید : 0
پنجشنبه 10 ارديبهشت 1404 زمان : 10:01
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

زوایا

کاش می‌شد شاد باشم، ساعتی با خود برقصم
ساعتی نه، بیشتر، تا هر کجا می‌شد برقصم

نسخه‌ای بهر دلِ زارم طبیبی می‌نوشت و
مُلزَمم می‌کرد در هر حالتی لابد برقصم

در بهار از عمق جان مانند گل هر دم بخندم
مثل پروانه، کبوتر، سار یا هدهد برقصم

در سماع صوفیان باشم و یا جشن تولد
فرق چندان نیست با این شکل یا آن مُد برقصم

خواهم این را هی بخندم، هی بچرخم، هی برقصم
بی‌دلیل و علت و قانون، فقط بی‌خود برقصم

بازدید : 0
پنجشنبه 10 ارديبهشت 1404 زمان : 9:56
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

زوایا

تعداد بازدید، وَ یا لایک و اشتراک
داده تمام زندگی آدمی‌به فا...

گشته ملاک برتری مردمان چه پوچ
ای وای بر چنین اثر و بر چنین ملاک

محدود کرده زندگی‌اش را به صفحه‌ای
بی‌پایه و اساس و مجازی و وهمناک

مرز مجاز و واقعیت ریخته به هم
دیگر نمانده بین دو تا عالم انفکاک

سر را درون گوشی خود می‌برد ولی
معلوم نیست کی بشود ول از این مغاک

چسبیده است گوشی او دائماً به دست
گردد جدا؟ نخیر، که چیزی است چسبناک

بی‌هیچ واهمه بکند خرج هیج و پوچ
ساعات و لحظه‌های گران‌قدر و تابناک

با چشم‌های خویش زند زل بدون مکث
بر صفحه‌ای و می‌کند این گونه سینه چاک

محو و حریص گشته و معتاد،‌‌‌ای عجب
این گوشی است یا که حشیش است یا کراک؟

این‌قدر جاذبه نبوَد در جهان دگر
حتی برای دیدن هر فیلم هیچکاک

ای کاش می‌شدیم رها از مجازی و
ای کاش می‌شدیم رها از چنین هلاک

می‌کرد هر کسی به حقیقت رجوع و بعد
می‌شد تمام زندگی از این پدیده پاک

بازدید : 0
دوشنبه 7 ارديبهشت 1404 زمان : 14:41
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

زوایا

خداوندا به آن خوبان درگاه
که می‌خوانند نامت را شبانگاه

بده آرامشی شایسته بر ما
بده ما را روان و جان آگاه

خداوندا به حق هشت و چارت
رهان ما را از این احوال جانکاه

به راهی پرتلاطم پا نهادیم
تو یاریگر شو ما را اندر این راه

بده در این نبرد نابرابر
به ما پیروزی شیرین دلخواه

از این کشور به لطف و یاری خود
بکن دست بدان مقطوع و کوتاه

چنان نصرت عطا کن تا برآریم
زغیرت از نهاد دشمنان آه

شویم ایمن ز نیرنگ اجانب
سلامت بگذریم از این گذرگاه

پرآوازه شود ایران جاوید
درخشد نامش از خورشید تا ماه

هر آن کس جان خود وقف وطن کرد
به او ده نام نیک و عزت و جاه

شوند آنان که جان دادند، یعنی
شهیدان وطن مقبول درگاه

بازدید : 0
دوشنبه 7 ارديبهشت 1404 زمان : 10:51
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

زوایا

من غرق شراب می‌عرفانی خویشم
مست از غزل شرح پریشانی خویشم

در آینه‌ی غیر نیابم اثر از خویش
دنبال شناساییِ انسانیِ خویشم

در اسم خودم مُستَتِرم بی‌مدد غیر
مشهور ز فامیلی جلوانی خویشم

در خویش ندیدم به جز از حق و از این روی
پرتوفکن از جلوه‌ی ربّانی خویشم

پیغمبرم و غیر خودم پیرو من نیست
هم اول خود هستم و هم ثانی خویشم

من حوصله‌ی راه درازم نبوَد پس
مبهوت خُطورات دَمِ آنی خویشم

از بزم هنر، شعر نصیبم شده است و
هم حافظ و هم سعدی و خاقانی خویشم

فرهنگ و ادب در دل من رخنه نموده
من عاشق آموزه‌ی ایرانی خویشم

بازدید : 1
سه شنبه 1 ارديبهشت 1404 زمان : 10:41
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

زوایا

بهار پر گل ما را تو زینت افزایی
بهار با تو بهار است بس که زیبایی

همه وجود تو خوبی و حسن و زیباییست
علاوه بر منش نیک و مجلس‌آرایی

نظر ز روی تو برداشتن که ممکن نیست
که نور و چشم و چراغ دلم سراپایی

تو آتشی به دلم می‌زنی ز گرمی‌لطف
تو روح و جان مرا می‌کشی به شیدایی

به مجلسی که تو باشی بقیه گو بروند
که نیست غیر رخ خوب تو تماشایی

اگر نباشی و باشند دیگران پیشم
فرار می‌کنم از هر کسی به تنهایی

دمی‌بدون تو بودن برای من سخت است
به لحظه لحظه‌ی عمرم توئی که معنایی

برچسب ها
بازدید : 1
جمعه 28 فروردين 1404 زمان : 11:26
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

زوایا

پدربزرگ مادری‌ام

یعنی پدر مادرم

سواد نداشت.

از لحاظ اقتصادی هم چندان وضع خوبی نداشت.

هر چند به نظرم از نظر هوش و استعداد کمبودی نداشت

اما بنا به عللی که تقریباً بر همگان مشخص بود

و به دوران کودکی‌اش

و مصیبت‌های یتیمی‌برمی‌گشت

در کار و زندگی انسان موفقی نبود.

در عین حال انسانی شدیداً مذهبی بود.

حلال و حرام سرش می‌شد.

مؤذن مسجد محل بود.

زمانی با برادرش که آن یکی پدربزرگم باشد

هیئت عزاداری داشتند.

هیئت جابر بن عبدالله انصاری

در مسجد کازرونی محله نو خواجوی اصفهان.

با روحانیون زیادی ارتباط داشت

و خاطرات شیرین و شنیدنی کم نداشت.

به ویژه شیفته‌ی حاج آقا رحیم ارباب بود.

پای منبر علمای زیادی نشسته بود

و احکام دین را خوب می‌دانست.

در مغازه‌ی محقرش عکس علما را بالای سرش چسبانده بود

از آیت الله خویی

تا آیت الله خمینی

آیت الله منتظری

و حتی آیت الله طاهری

امام جمعه‌ی اصفهان.

توجه داشته باشید

که آن موقع همه‌ی اشخاص فوق

برای عموم محترم

و هم‌عقیده و هم‌عمل شمرده می‌شدند

و مثل حالا در ذهن‌ها تفکیک شده نبودند.

اصولاً فکر نمی‌کنم بینش سیاسی خاص داشت.

پیرو امام و ولایت فقیه بود.

جبهه رفته بود

و کمی‌جانبازی هم داشت

که از مزایای آن استفاده نمی‌کرد.

فکر کنم شمای کلی و واضحی از ایشان به دست داده باشم.

یک آدم مذهبی ساده و معمولی

با علایق دینی پررنگ و پیگیر.

از جمله روحانیونی که دوست پدربزرگم بود

شخصی بود به نام شیخ مهدی

که امام جماعت همان مسجد کازرونی بود.

این مسجد بعدها بارها تغییر نام داد.

بعد از انقلاب

-زمان بچگی ما-

شد مسجد وحدت.

بعدتر بازسازی شد

و الآن نامش مسجد صاحب الامر است.

دلیل این همه تغییر را نمی‌فهمم.

شیخ مهدیهم آدم ساده و بی‌شیله پیله‌ای بود

و فکر کنم حتی فقیر.

من اطلاعات زیادی از او ندارم.

در دوران کودکی من

-در دهه‌ی شصت-

فوت شد.

حتماً از پدرم و مادربزرگم و دایی‌هایم اطلاعات بیشتر می‌توانم به دست آورم.

مجلس ترحیم او را در مسجد کازرونی به خاطر دارم.

اما آن چه در ذهنم مانده

بیشتر خاطره‌ی حضور او در خانه‌ی پدربزرگم است.

پدربزرگم با این که وضع خیلی خوبی نداشت

و پرعائله بود

هر از گاهی شیخ مهدیرا برای ناهار یا شامی‌به منزلش دعوت می‌کرد.

یادم است مادرم می‌گفت:

شیخ مهدیکوکو قندی دوست دارد

و برای همین فکر کنم اغلب اوقات برای او کوکوقندی تدارک می‌دیدند.

خاطرات دیگری هم درباره‌اش شنیده بودم.

مثلاً این که وقتی به حج واجب رفته بود

روز عرفه گم می‌شود

می‌رود روی جبل الرحمه می‌نشیند گریه می‌کند

تا ... .

شیخ مهدینزدیک‌ترین حضور خانوادگی من و خانواده‌ام

با یک روحانی

-آخوند- است.

بعدها از لحاظ تحصیلی و شغلی با روحانیون زیادی شانا شده‌ام

و ارتباط پیدا کرده‌ام

اما آن حضور دوستانه و نزدیک و رو در رو دیگر برایم تکرار نشد.

بازدید : 3
چهارشنبه 19 فروردين 1404 زمان : 11:51
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

زوایا

به صفحه صفحه‌ی قلبم نوشته نام علی
اقول اشهد انّی انا الغلام علی

علی مراست امام و منم غلام درش
محمد است رسول خدا، امام علی

صبوح کرده‌ام این صبح از سبوی علی
سیاه‌مست شدم این‌چنین چو شام علی

نمی‌شناسم از این پس نه سر، نه پا، چون که
دو جرعه خورده‌ام امشب شراب جام علی

نه امشب است و نه دیشب، هزار شب، آری
نموده مست مرا آن می‌مدام علی

کسی که عشق علی شد به جان او، نرود
برون ز جان و دلش عشق بادوام علی

تمام عالم و آدم نموده‌ام سیر و
ندیده‌ام که کسی را بود مقام علی

به زهد و حلم و شجاعت سرآمد عالم
و بود نان و نمک غالباً طعام علی

علی خدای قلم، پادشاه مُلک سخن
به معجز است شبیه،‌‌‌ای عجب، کلام علی

به گوش جان شنوم حرف‌های زیبایش
که نسخه‌ای است شفاآفرین پیام علی

اگر چه از حکما مانده بس سخن‌ها لیک
فدای حرف و سلوک و ره و مرام علی

حلال ماست حلال محمد و آلش
حرام گشته به ما هر چه شد حرام علی

چقدر فاصله بین نماز ما با او
کجاست روزه‌ی ما و کجا صیام علی

درود می‌دهم او را ز راه دور، امید
که بشنوم مگر از گوش جان سلام علی

خدا کند که به صفّ نعال جای دهند
مرا ز لطف به هنگام بارِ عام علی

به سرخوشی روم از این جهان که می‌دانم
مرا عذاب نباشد به احترام علی

تعداد صفحات : -1

آمار سایت
  • کل مطالب : 0
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • بازدید امروز : 10
  • بازدید کننده امروز : 11
  • باردید دیروز : 6
  • بازدید کننده دیروز : 7
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 57
  • بازدید ماه : 164
  • بازدید سال : 944
  • بازدید کلی : 970
  • کدهای اختصاصی