من غرق شراب میعرفانی خویشم
مست از غزل شرح پریشانی خویشم
در آینهی غیر نیابم اثر از خویش
دنبال شناساییِ انسانیِ خویشم
در اسم خودم مُستَتِرم بیمدد غیر
مشهور ز فامیلی جلوانی خویشم
در خویش ندیدم به جز از حق و از این روی
پرتوفکن از جلوهی ربّانی خویشم
پیغمبرم و غیر خودم پیرو من نیست
هم اول خود هستم و هم ثانی خویشم
من حوصلهی راه درازم نبوَد پس
مبهوت خُطورات دَمِ آنی خویشم
از بزم هنر، شعر نصیبم شده است و
هم حافظ و هم سعدی و خاقانی خویشم
فرهنگ و ادب در دل من رخنه نموده
من عاشق آموزهی ایرانی خویشم