در سوگ خواهرزادهی همسرم
مرگ آمدبه در خانهی ما در زد و رفت
یک پریدخت ز کاشانهی ما پر زد و رفت
گُردهی ما که ز سنگینی غمها خم بود
مرگ پیش آمد و بیحوصله خنجر زد و رفت
سرو قدّان نرهند از تبر مرگ و کنون
آمد و تیشه به اندام صنوبر زد و رفت
عقدهها بود به دل، باز نمیشد تا مرگ
تا کند عقدهگشایی دو سه نِشتر زد و رفت
آسمان بود مجالی به پریدنهایش
شعلهای بر پر رقصان کبوتر زد و رفت
مهلت عمرِ دو روزه فقط این بود که دوست
آمد اینجا و لبی بر سر ساغر زد و رفت
ساز دل کوک نباشد چو نباشد دلدار
چه شد این دلبر ما نغمهی دیگر زد و رفت
عمر ما نیست به جز دفتری از خاطرهها
آتشی آمد و در نامه و دفتر زد و رفت